دانلود, فیلم رایگان , دانلود بالینک مستقسم , دانلود فیلم رایگان با لینک مستقیم , کرج دانلود , دانلود نرم افزار, دانلود موزیک شاد بی کلام
دانلود فیلم تاریخی , بارگیری فیلم ایرانی, دانلود فیلم تخیلی, دانلود فیلم عاشقانه , دانلود فیلم علمی تخیلی ,کرج دانلود بهترین جوکهای روز , جوک های ضد حال, دانلود فیلم از کرج دانلود
دانلود, فیلم رایگان , دانلود بالینک مستقسم , دانلود فیلم رایگان با لینک مستقیم , کرج دانلود , دانلود نرم افزار, دانلود موزیک شاد بی کلام
دانلود فیلم تاریخی , بارگیری فیلم ایرانی, دانلود فیلم تخیلی, دانلود فیلم عاشقانه , دانلود فیلم علمی تخیلی ,کرج دانلود بهترین جوکهای روز ,بیوگرافی,حکایت,پست های عاشقانه,جوک ایرانسل,جوک پسته,جوک یارانه,جوک پراید,جوک حمید معصومی نژاد,جوک شامپو پرژک,جوک حاضر جوابی,پیامک های ضد حال,حکایت,جوک جناب خان,دیالوگ,جوک جمله سازی,متن های زیبا,جملات عاشقانه,جوک ضد دختر,
جوک جمله سازی ,جوک در مورد تیم پرسپولیس,جوک یارانه,جوک کولر,داستان,جوکای الکی مثلا
جوک پراید,جوکای الکی مثلا,جوک درمورد توافق هسته ای,گلچین بهترین جوک ها,
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
روزی نزدیک غروب کتاب فروش دوره گردی در کریاس (ایوان) خانه ای چشمش به زن خوشروئی میخورد و برای فریفتن وی شروع به داد زدن کتاب مکر زنان میکند. زن که مقصود کتاب فروش را در می یابد اظهار علاقه به کتاب کرده به این شرط که به خانه آمده برایش بخواند و پس از پسند بخرد. کتاب فروش از خدا خواسته داخل خانه شده زن به اطاقش کشیده در خانه را بسته کنارش به گوش دادن مطالب کتاب می نشیند و در این موقع صدای در خانه بلند میشود. زن به کتاب فروش میگوید که صدای در زدن شوهرش میباشد و او را داخل صندوق کرده درش را قفل زده و در خانه را باز میکند. شوهرش که چاروادار و مست و خراب آمده بود زن را به مواخذه کشیده که چرا او را پشت در گذاشته است و زن میگوید مهمان داشته است و برایش ماجرا را از اول تا آخر تعریف میکند و اینکه اکنون در صندوق میباشد. مرد چاقویش را کشیده و نعره زنان از زن میخواهد که در صندوق را باز کند و زن کلید را تسلیمش میکند و همچی که کلید را در مشت شوهر میگذارد میگوید مرا یاد و تو را فراموش. و ماجرا را لوث میکند. مرد هم تصور میکند که این حیله ای بوده که زن بدان واسطه شرطی را که با هم سر شکستن جناقی کرده بودند ببرد. پس خندیده و کلید را به طرف زن پرت میکند و شام و چای و چپق و غیره برگذار میشود و به خواب میرود. زن هم به سراغ کتابفروش رفته درب صندوق را باز میکند و از خانه بیرونش انداخته و میگوید این فصل را هم به کتابت اضافه کن...